سعدي، از منظر فكر و فرهنگ

نويسنده: دكتر مهناز جعفريه(1)
چنان كه شهرت و آوازه‏ي او، هم در زمان حياتش و هم پس از مماتش از مرزهاي ايران گذشته و به اقصي نقاط عالم رسيده است؛ «امرسون» نويسنده و متفكر معروف آمريكايي در قرن نوزدهم مي‏گويد: «سعدي به زبان همه‏ي ملل و اقوام عالم سخن مي‏گويد و گفته‏هاي او مانند هومر و شكسپير و سروانت و مونيتي هميشه تازگي دارد.» امرسون كتاب گلستان را يكي از اناجيل و كتب مقدسه‏ي ديانتي جهان مي‏داند و معتقد است كه دستورهاي اخلاقي آن، قوانين عمومي و بين‏المللي است.»(2)
شك نيست كه اين بزرگداشت سعدي، پاداش وسعت انديشه و جهان‏بيني خاص اوست؛ يعني آن چه در دوره‏ي خفقان و سخت‏گيري‏هاي جانب‏گرايانه صاحب‏منصبان و زاهدان ريايي در دوره‏ي سعدي چون كيميا ناياب بوده است.
براي دريافت بهتر باورهاي اخلاقي - اجتماعي سعدي، پس از بررسي اجمالي دوران زندگي وي، به تشريح برخي از ويژگي‏هاي جهان‏بيني او به ويژه انديشه‏ي او مبني بر همسويي خلايق، و پرهيز از عناد و دشمني در ميان آيين‏ها خواهيم پرداخت.
چنان كه از گفته‏هاي خود سعدي و ديگران برمي‏آيد، زندگي‏اش را سه دوره‏ي مشخص 20 - 30 ساله تشكيل مي‏دهد: يكي دوران كودكي و جواني و فراگرفتن دانش و شناخت، دوم دوران مسافرت‏ها و جهانگردي‏ها، سوم دوران بازگشت به زادگاه خويش شيراز و آفريدن آثار گران سنگ گلستان و بوستان.
نخستين مرحله‏ي زندگي سعدي يعني دوران دانش‏اندوزي‏اش در شيراز و بغداد گذشت و پس از فراگرفتن آموزش‏هاي نخستين در شيراز، براي گذراندن دوره‏ي مدرسه‏ي نظاميه به بغداد رفت:
مرا در نظاميه ادرار بود شب و روز تلقين و تكرار بود
مدرسه‏ي نظاميه‏ي بغداد و نظاميه‏هاي ديگري كه در چند نقطه‏ي قلمرو اسلامي برپا بودند بهترين و مجهزترين مدارس آن دوران به شمار مي‏رفتند؛ اين مدرسه‏ها را نظام‏الملك ،وزير ايراني و مقتدر الب ارسلان بنيان نهاده بود و در آن‏ها كه بيشتر وابسته به مسجدها و مراكز ديني بودند، بطور كلي علوم الهي ياد داده مي‏شد و وظيفه‏ي مدارس در واقع تربيت افراد زبده و بايسته براي دستگاه‏هاي ديني و دولتي بود.
علومي كه در قرن پنجم و ششم در مدارس تدوين مي‏شد عبارت بود از فقه و اصول، حديث، علم كلام، تفسير و ادبيات عرب، با اين همه، تعليم فلسفه و علوم طبيعي تخطئه و تعطيل شده بود؛ تا آن جا كه حتي بعضي از فقها آموختن فلسفه را حرام مي‏دانستند و فلاسفه را تكفير مي‏كردند، علماي بزرگ اين عصر از قبيل «عين‏القضاه همداني» مقتول به سال 526 و «شيخ شهاب‏الدين سهروردي» مقتول در سال 587 به اتهام بي‏ديني و به جرم آزادي فكر كشته شدند.
اما تنها آموزش علوم طبيعي و فلسفه نيست كه در اين دوران راه زوال مي‏پيمايد، بلكه به طور كلي زندگي معنوي و حتي اوضاع مادي جامعه از رشد بازمي‏ايستد؛ زيرا تحجر و جمود ايدئولوژيك زمان، راه را بر هر گونه پرواز انديشه و جنب و جوش و تلاش آفريننده مي‏بندد.(3)
باري چنان كه گفتيم سعدي حدود 623 ق، وارد نظاميه‏ي بغداد مي‏شود و در آن جا تحت تأثير تربيتي «حجه‏الاسلام محمد غزالي» كه از او به «امام مرشد» ياد مي‏كند قرار مي‏گيرد، غزالي نه تنها فقه شافعي و كلام اشعري را بر پايه‏هاي تازه و استوارتري مي‏نهد، بلكه پايه‏ي سياسي حكومت سلجوقيان و وزارت خواجه نظام‏الملك را هم محكم مي‏كند؛ و شايد افكار نزديك شدن سعدي به حكام زمانه و نشست و برخاست احتياط‏آميز با آن‏ها را نيز تا حدي بتوان ثمره‏ي همين دوران تربيتي سعدي و تعليمات غزالي دانست؛ گرچه ردپاي فكري غزالي در آثار سعدي هنوز به درستي شناخته نشده است، اما احكام متعصبانه‏ي بعضي حكايات گلستان را مي‏توان تا اندازه‏اي به رويه‏ي غزالي در صدور احكامش نسبت داد؛ براي مثال در اين حكايت از گلستان كه: «يكي از علماي معتبر را مناظره افتاد با يكي از ملاحده، لعنهم‏الله علي حِدَه، و به حجت با او برنيامد، سپر بينداخت و برگشت؛ كسي گفتش، تو را با چندين علم و فضل با بي‏ديني حجت نماند؟ گفت: علم من قرآن است و حديث و گفتار مشايخ و او بدين‏ها معتقد نيست و نمي‏شنود، مرا به شنيدن كفر او چه حاجت.»
آن كس كه به قرآن و خبر زو نرهي آن است جوابش كه جوابش ندهي
لحن اين كلام در حد ضعيفي يادآور همان لحن شديدي است كه غزالي در رديه‏هاي خود بر اسماعيليه به كار مي‏برد.
نكته‏ي دوم زندگي سعدي كه همچون دوره‏ي تعليم نظاميه‏ي او، تأثير شديدي بر روحيات وي گذاشته است، آشنايي او با شيخ شهاب‏الدين ابو حفص سهروردي، عارف مشهور و نويسنده «عوارف‏المعارف» است. او كه با عرفان خود به تعصبات و سخت‏گيري‏هاي غزالي حالت تعادلي و مسامحه بخشيد و شايد بتوان گفت كه ريشه‏ي عقايد عرفاني سعدي را بايد در اين مرد و نوشته‏هاي او يافت كسي كه در نوشته‏هاي سعدي از او به نام «مرشد» ياد شده است:
يكي آن كه در نفس، خودبين مباش دگر آن كه بر غير، بدبين مباش(4)
دومين مرحله‏ي زندگي سعدي، دوره‏ي طولاني مسافرت‏ها و جهان‏گردي‏هاي اوست. «درباره‏ي مسافرت‏هاي او به عراق و حجاز و شام و ماوراءالنهر و هندوستان در گلستان اشارات بسيار هست؛ اگرچه شبلي نعماني درباره‏ي مسافرت سعدي به هندوستان قطعه‏ي سومنات شك كرده، ولي ترديدي نيست كه سعدي از آن داستان نتيجه‏ي اخلاقي گرفته و وي مردي جهانديده بود و دنياي آن روز را به خوبي شناخته و با بسياري از طبقات حشر و نشر داشته و از اين سفر ذخاير و تجارب معنوي و مسموعات و مشهودات بسيار اندوخته كه در گفتار او منعكس است، سعدي درباره‏ي سير و سفر مي‏گويد:
به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار كه بر و بحر فراخ است و آدمي بسيار
چو ماكيان به در خانه چند بيني جور چرا سفر نكني چون كبوتر طيار؟
زمين لگد خورد از گاو و خر به علت آن كه ساكن است نه مانند آسمان دوّار
سعدي در سير و سفر دچار مشكلات راه و خطرات بسيار شد؛ چنان كه در جنگ‏هاي صليبي او را به اسارت گرفته و در خندق طرابلس به كار گل گماشته‏اند؛ با اين همه، او درباره‏ي لزوم سير و سفر و تفرج اشارات بسيار دارد و يك شرط آدمي را آن مي‏داند كه در سفر از خامي به درآيد:
تا به دكان و خانه در گروي هرگز اي خام آدمي نشوي
برو اندر جهان تفرج كنان پيش از آن روز كز جهان بروي
و در نتيجه‏ي اين جهان‏ديدگي است كه جهان‏بيني بزرگ در عقايد و گفتار سعدي راه يافته:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
و در مقام سير و سلوك است كه گفته: «عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند» زندگاني دراز و عمر طولاني و جهانگردي و حشر و نشر با طبقات ممتاز به افكار و گفتار سعدي و نكته‏سنجي او سعه‏ي خاص داد.(5)
سومين دوره‏ي زندگي سعدي، دوره‏ي بازگشت او به شيراز است كه در اين مرحله مرارت‏ها و سختي‏هاي سعدي به ثمر مي‏نشيند و گلستان و بوستان به ظهور مي‏رسد و از اين دو كتاب گرانبها مي‏توان بهتر به عمق فكر سعدي و انديشه‏ي او پي برد. آن چه از لابه‏لاي نوشته‏هاي او برمي‏آيد به طور خلاصه عبارت است از:
1- گرايش او به وعظ و علم دين و بيان مسائل ديني و فقهي در ضمن كلام؛ براي مثال: «در جامع بعلبك وقتي كلمه‏اي همي گفتم به طريق وعظ با جماعتي افسرده دل مرده...»(6)
2- بيان مسئله‏ي جبر يا قضا و قدر براساس دانش‏هاي آموخته در نظاميه و تأثيرات دوران كودكي؛ اگرچه اين مسأله در بسياري از نظرات سعدي با آموزه‏هاي ديگر او از قبيل عرفان و تصوف، و آشنايي او با اديان و علوم و معارف وسيع - كه در سفرهاي طولاني خود كسب مي‏كند - كمرنگ‏تر از اول مي‏شود، اما همواره يكي از ذهنيات اصلي فكر سعدي را مسأله جبر تشكيل مي‏دهد؛
يكي از بخت كامران بيني ديگري را دل از مجاهده پست
اين در اين چاه خويشتن نفتاد و آن بر آن تخت خويشتن ننشست
و يا همين مسأله را در گلستان مي‏بينيم؛ آن جا كه پسري از طايفه‏ي دزدان براساس شفاعت وزير، مورد عفو پادشاه قرار مي‏گيرد، اما به زعم سعدي، تربيت نااصل، در او تأثيري نمي‏بخشد، و سرانجام براساس سرشت بد خود، با اوباش همدست مي‏شود و جاي پدر را مي‏گيرد و سعدي نتيجه مي‏گيرد كه:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمي بزرگ شود
يـا:
شمشير نيك از آهن بد چون كند كسي ناكس به تربيت نشود اي حكيم كسي
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره بوم خس(7)
3- واقع‏بيني و سعه‏ي صدر كه بر اثر تربيت عرفاني و آموزه‏هاي تصوف، در روحيه‏ي سعدي پديد آمد، اين واقع‏بيني اگرچه در ذات سعدي بوده، اما همچنان كه گفته شد مديون رشد و نفوذ عرفان به معناي اصلي كلمه در ذهن او بوده است، آنچه باعث شده كه فكر سعدي از حالت جمود تلقينات اشاعره بيرون آيد و به‏دنياي وسيع آزادانديشي برسد درواقع برگرفته از عرفان و تصوف‏است.
سعدي به همراه آموختن علم دين در حلقه‏ي درس، باطن دين يعني عرفان واقعي را در درون خود پرورش مي‏دهد، او با استعانت به نام الهي و اسماء و صفات خداوند و بيان يكايك آنها، مرموزانه، تبعيت از آن اوصاف را از بندگان مي‏خواهد، اوصافي كه فراگيرتر از يك مكتب و مشرب است و هر كس با هر ايدئولوژي و انديشه‏اي مي‏تواند آن‏ها را بپذيرد. او خدايي را مي‏پرستد و تبليغ مي‏كند كه نه تنها سخت‏گير نيست بلكه پذيرنده‏ي عذر گناهكاران نيز هست:
خداوند بخشنده دستگير كريم خطابخش پوزش‏پذير
فروماندگان را به رحمت قريب تضرع كنان را به دعوت مجيب(8)
او كه به همه‏ي موجودات روزيشان را مي‏رساند، و از ستمكاران مي‏گذرد و هميشه در رحمتش به روي توبه‏كنندگان باز است، او كه مهربان و باگذشت و حاكم روز جزاست. در همه‏ي اين مسائل برعكس سخت‏گيري‏هاي متعصبان، چهره‏ي رئوف و رحيم خداوند نشان داده شده است:
مهيا كن روزيِ مار و مور اگر چند بي دست و پايند و زور
پس پرده بيند عمل‏هاي بد همو پرده پوشد به آلاي خود
اديم زمين سفره‏ي عام اوست برين خوان يغما چه دشمن، چه دوست
نه گردن‏كشان را بگيرد به فور نه عذرآوران را براند به جور
به قدرت نگهدار بالا و شيب خداوند ديوان روز حسيب
سعدي در تعاليم تصوف بيشتر به صفاي باطن و جمعيت خاطر و بذل عاطفه و ايثار نفس نظر داشته و خواسته است بغض و حسد و كينه و حرص و غضب و خودپرستي در نهاد بشري بدين وسيله از ميان برود. در اخلاق، مقاومت منفي را دوست داشته، دين و دانش، سعي و عمل و رياضت بدني و روحي را در تمام موارد تأكيد كرده است و اشعار عرفاني او كه در محبت و شوق و عشق سروده، مولود نبوغ شاعري و تجليات ذوقي اوست كه با عرفان نيز دمساز است، او انسانيت انسان را مورد خطاب قرار مي‏دهد چيزي كه در همه‏ي اديان و شرايع الهي همواره منظور خطاب بوده است:
ايُّها الناس جهان جاي تن آساني نيست مرد دانا به جهان داشتن ارزاني نيست
خفتگان را خبر از زمزمه‏ي مرغ سحر حَيَوان را خبر از عالم انساني نيست
حذر از پيروي نفس كه در راه خداي مردم افكن‏تر از اين غول بياباني نيست
داروي تربيت از پير طريقت بستان كآدمي را بتر از علت ناداني نيست
عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست(9)
تصوف در نظر سعدي راهي است به وسعت همه‏ي دل‏ها و شرايع به سوي صراط مستقيم و ديدار الهي، كه نتيجه‏ي آن تعالي اخلاقي است؛ يعني آن چه در اصل آيين درويشي و رندي و قلندري نيز هدف بوده است. چنان كه مي‏گويد: ظاهر حال درويشان، جامه‏ي ژنده و موي سترده و حقيقت آن دل زنده و نفس مرده است.
و در جاي ديگر مي‏نويسد: طايفه‏ي رندان به خلاف و انكار درويشي به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند، حكايت پيش پير طريقت برد كه چنان حالتي رفت، گفت: اي فرزند، خرقه‏ي درويشان جامه‏ي رضاست، هر كه در اين كسوت تحمل نامرادي نكند مدعي است و خرقه بر وي حرام:
درياي فراوان نشود تيره به سنگي عارف كه برنجد تنك آب است هنوز
يـا:
شنيدم كه مردان راه خداي دل دشمنان را نكردند تنگ
ترا كي ميسر شود اين مقام؟ كه با دوستانت خلاف است و جنگ
4- اما ركن ديگر جهان‏بيني سعدي، مسأله‏ي «مساهله و گذشت» است. اين آموزش‏ها كه در موارد زيادي داراي جنبه‏هاي متغاير و گاهي حتي متضاد با اصول و احكام اشاعره مي‏بوده، بر سعدي تأثير ويژه داشته و از شدت تعصب‏هاي وي كاسته‏اند. علاوه بر آن بايد گفت پرورش خانوادگي سعدي نيز كه گذشته از جنبه‏ي ديني، داراي جنبه‏هاي خردمندانه و دادپرورانه بوده، اين نقش تصوف را تقويت نموده است، داستان سعدي از كودكي خود در گلستان نشان دهنده‏ي اين واقعيت است.(10) آن هنگام كه مي‏گويد: «ياد دارم كه در ايام طفوليت متعبد بودمي و شب‏خيز و مولع زهد و پرهيز، شبي در خدمت پدر رحمه‏الله عليه نشسته بودم و همه‏ي شب ديده بر هم نبسته و مصحف عزيز بر كنار گرفته و طايفه‏اي گِرد ما خفته، پدر را گفتم از اينان يكي سربرنمي‏دارد كه دوگانه‏اي بگذارد، چنان خواب غفلت برده‏اند كه گويي نخفته‏اند كه مرده‏اند، گفت: جان پدر، تو نيز اگر بخفتي، به از آن كه در پوستين خلق افتي.
نبيند مدعي جز خويشتن را كه دارد پرده‏ي پندار در پيش (11) گرت چشم خدا بيني ببخشند نبيني هيچ كس عاجزتر از خويش
يا حكايت ابراهيم (ع) در بوستان كه با پيرمردي كه گبر بوده و نام خدا را به زبان نياورد درشتي كرد و او را از خود براند، اما وحي الهي او را توبيخ كرد كه گرچه از دين تو نيست اما بنده‏ي ماست:
شنيدم كه يك هفته ابن‏السبيل نيامد به مهمان‏سراي خليل
ز فرخنده خويي نخوردي به گاه مگر بينوايي درآيد ز راه
برون رفت و هر جانبي بنگريد بر اطراف وادي نگه كرد و ديد
به تنها يكي در بيان چو بيد سر و موش از برف پيري سپيد
به ديدارش مرحبايي بگفت به رسم كريمان صلايي بگفت
كه‏اي چشم‏هاي مرا مردمك يكي مردمي كن به نان و نمك
نَعَم گفت و برجَست و برداشت گام كه دانست خُلقش عليه‏السلام
رقيبان مهمان‏سراي خليل به عزت نشاندند پير ذليل
بفرمود و ترتيب كردند خوان نشستند بر هر طرف همگنان
چو بسم‏الله آغاز كردند جمع نيامد ز پيرش حديثي به سمع
چنين گفت اي پير ديرينه روز چو پيران نمي‏بينمت صدق و سوز
نه شرط است وقتي كه روزي خوري كه نام خداوند روزي بري ؟
بگفتا نگيرم طريقي به دست كه نشنيدم از پير آذرپرست
بدانست پيغمبر نيك فال كه گبرست پير تبه بوده حال
به خواري براندش چو بيگانه ديد كه منكر بود پيش پاكان پليد
سروش آمد از كردگار جليل به هيبت ملامت كنان كاي خليل
مَنَش داده صد سال روزي و جان تو را نفرت آمد از او يك زمان(12) گر او مي‏برد پيش آتش سجود تو با او پس چرا مي‏بري دست جود
يا در حكايتي ديگر در گلستان، هنگامي كه مرد عابدي از كنار مستي به اكراه مي‏گذرد. جوان اين آيت قرآن كريم مي‏خواند كه «إذا مرّوا باللّغو مَرّوا كراماً».
يا در حكايت ديگري در گلستان خاطرنشان مي‏كند: وقتي در سفر حجاز طايفه‏اي جوانان صاحبدل، هم‏دم من بودند و هم‏قدم وقت‏ها، زمزمه‏اي بكردندي و بيتي محققانه بگفتندي و عابدي در سبيل، منكر حال درويشان بود و بي‏خبر از درد ايشان تا برسيديم به خليل بني هلال؛ كودكي سياه از حي عرب بدر آمد و آوازي برآورد كه مرغ از هوا درآورد، اشتر عابد را ديدم كه به رقص اندرآمد و عابد را بينداخت و برفت. گفتم اي شيخ در حيواني اثر كرد و تو را همچنان تفاوت نمي‏كند.
داني چه گفت مرا آن بلبل سحري تو خود چه آدميي كز عشق بي‏خبري؟
اشتر به شعر عرب در حالتست و طرب گر ذوق نيست ترا كز طبع جانوري
به ذكرش هر چه بيني در خروش است دلي داند در اين معني كه گوش است (13) نه بلبل بر گلش تسبيح خوانيست كه هر خاري به تسبيحش زبانيست
يا در اين حكايت كه درس اخلاق كريمانه و گشاده‏دلي است، بر خلاف عرف اجتماع آن روز: يكي از بزرگان گفت پارسايي را، چه گويي در حق فلان عابد كه ديگران در حق وي به طعنه سخن‏ها گفته‏اند، گفت بر ظاهرش عيب نمي‏بينم و در باطنش غيب نمي‏دانم.
هر كه را جامه‏اي پارسا بيني پارسا دان و نيك‏مرد انگار
ور نداني كه در نهانش چيست محتسب را درون خانه چه كار
البته گاه در كنار اين افكار آزادانديشانه‏ي سعدي، به حكايت‏هايي نيز برمي‏خوريم كه سعدي در بيان آن‏ها، بي‏گمان، هم تحت تأثير عقايد عاميانه‏ي اجتماع بوده است و هم زير نفوذ انديشه‏ي سخت‏گيرانه‏ي روزگار خويش، چيزي كه گر چه در سراسر گلستان و بوستان سعدي همواره در پي اجتناب از آن بوده است، اما گاه و بيگاه رد پاي كمرنگ شده‏ي آن را در ضمن سخن او مي‏بينيم؛ در اين جا باز هم بي‏شك مي‏توان حكم كرد كه قصد سعدي از بيان آن‏ها فقط تشريح و تبيين سخن خويش است نه توهين به هيچ فرد موحدي از هر آييني؛ و بي‏شك او مي‏دانسته كه مثلاً گبر به معناي پيرو آيين زردشت، و ترسا به معناي فرد زاهد مسيحي و جهود به معناي شخص يهودي از يكتاپرستان است نه محارب خداوند، اما برحسب عادت اجتماع گاهي سهواً، اين افراد را با «كافر و بت‏پرست» در يك رديف مي‏آورد؛ براي مثال:
«گدايي هول را حكايت كنند كه نعمتي وافر اندوخته بود، يكي از پادشاهان گفتش همي نمايند كه مال بيكران داري و ما را مهمي هست، اگر به برخي از آن دستگيري كني، چون ارتفاع(14) رسد، وفا كرده شود و شكر گفته؛ گفت اي خداوند روي زمين، لايق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدايي آلوده كردن كه جوجو به گدايي فراهم آورده‏ام، گفت غم نيست كه به كافر مي‏دهم، اَلخبيثاتُ للخبيثين.
گر آب چاه نصراني نه پاك است جهود مرده مي‏شويي چه باك است(15)
كه در اين جا آوردن نصراني و جهود فقط براي اداي تمثيل است و ذكر حكايت، و شايد هم برحسب عادت مردم زمانه كه پيروان اديان ديگرا را پليد و نجس مي‏پنداشتند و سعدي نيز به تبعيت از همان انديشه، همه را از يك قبيل به شمار آورده است.
و يا در اين حكايت كه همسايگي با يك جهود را براي خود مايه‏ي ننگ مي‏شمارد كه: «در عقد بيع سرايي متردد بودم، جهودي گفت آخر من از كدخدايان اين محلم، وصف اين خانه چنان كه هست از من پرس، بخر كه هيچ عيبي ندارد، گفتم به جز آن كه تو همسايه مني.
خانه‏اي را كه چون همسايه است ده درم سيم بر عيار ارزد(16) لكن اميدوار بايد بود كه پس از مرگ تو هزار ارزد
سعدي در ديباچه گلستان «گبر و ترسا» را سهواً دشمنان الهي خطاب مي‏كند:
اي كريمي كه از خزانه‏ي غيب گبر و ترسا وظيفه خور داري(17) دوستان را كجا كني محروم تو كه با دشمنان نظر داري
اما در باب هشتم، در آداب صحبت با آزادانديشي و از زاويه‏ي بي‏طرفانه‏اي به قضيه‏ي برخورد دو مسلمان و يهود مي‏نگرد و داوري او جنبه‏ي جانب‏دارانه به خود نمي‏گيرد، گويي اين بيت مولوي را تكرار مي‏كند كه :
چون كه بي‏رنگي اسير رنگ شد موسي‏اي با موسي‏اي در جنگ شد....
يكي يهود و مسلمان نزاع مي‏كردند چنان كه خنده گرفت از حديث ايشانم
به طيره گفت مسلمان گرين قباله‏ي من درست نيست خدايا يهود ميرانم
يهود گفت به تورات مي‏خورم سوگند وگر خلاف كنم همچو تو مسلمانم(18) گر از بسيط زمين عقل منعدم گرددبه خود گمان نبر و هيچ كس كه نادانم
از اين چند مورد كه بگذريم، آن چه سعدي را ماندگار كرده، نه تنها آزادانديشي‏هاي او در دوره‏ي سخت‏گيري و خفقان روزگارش است، بلكه انديشه‏ي بلند اوست كه همواره انسانِ بدون قيد و شرط و آزاده از بند تعلقات را مورد خطاب قرار مي‏دهد، منظور سعدي از آدميت همان روح لطيفي است كه روز با خداوند، پيوند «الست» بست و خاص و مقرّب درگاه الهي گشت؛ روحي كه اسير زندان تن شده و صفاي خود را در زرق و برق‏هاي دنيايي فراموش كرده است و اينك، وظيفه سعدي در مقام آزاده‏ي انديشمند، اين است كه آن لطيفه‏ي غيبي يعني انسانيت او را به وي يادآور شود، يعني آن چه بناي همه‏ي شرايع و اديان آسماني بر آن قرار گرفته است. در تأييد اين مطلب به داستاني از چهارمقاله‏ي نظامي عروضي استناد مي‏شود كه او نيز اصل دين را بر پايه‏ي شفقت و انسانيت مي‏داند:
«آورده‏اند كه سلطان يمين‏الدوله محمود - رحمة‏الله - روزي رسولي فرستاد به ماوراءالنهر به نزديك ايلك خان، و در نامه‏اي كه تحرير افتاده بود تقرير كرده اين فصل كه قال الله تعالي:
«إنَّ أكرمَكم عندَ اللّهِ أَتقيكم»؛ ... پس همي‏خواهيم كه ائمه ولايت ماوراءالنهر و علماي زمين مشرق و افاضل حضرت خاقان از ضروريات اينقدر خبر دهند كه: نبوت چيست؟ ولايت چيست؟ دين چيست؟ اسلام چيست؟ نهي منكر چيست؟ صراط چيست؟ ميزان چيست؟ رحم چيست؟ شفقت چيست؟ عدل چيست؟ فضل چيست؟ چون نامه به حضرت ايلك خان رسيد و بر مضمون و مكنون او وقوف يافت، ائمه‏ي ماوراءالنهر را از ديار و بلاد بازخواند، و در اين معني با ايشان مشورت كرد و چند كس از كبار و عظام ائمه‏ي ماوراءالنهر قبول كردند كه هر يك در اين باب كتابي كنند و در اثناي سخن و متن كتاب جواب آن كلمات درج كنند و برين چهار ماه زمان خواستند... تا محمد بن عبده‏الكاتب - كه دبير ايلك خان بود و در علم تعمقي و در فضل تنوتي داشت و در نظم و نثر تبحري و از فضلا و بلغاي اسلام يكي او بود - گفت: من اين سوالات را در دو كلمه جواب كنم چنانكه افاضلِ اسلام و اماثل مشرق چون ببينند در محل رضا و مقر پسند افتد، پس قلم برگرفت و در پايان مسائل بر طبق فتوي بنوشت كه: قالَ رسولُ‏اللّهِ صلي الله عَلَيه وَ سلَّم: «التّعظيم لاِءمرِ اللّهِ وَالشَّفَقة علي خَلْقِ اللّهِ». همه‏ي ائمه‏ي ماوراءالنهر انگشت به دندان گرفتند و شگفتي‏ها نمودند و گفتند «اينت(19) جوابي كامل و اينت لفظي شامل».(20)
يعني تمام سؤالات در همين دو جمله، جواب داده شد كه اصل دين بزرگداشت فرمان الهي است و نيازي به توضيح نيست كه بزرگداشت و احترام بايد با عمل كردن به آن دستورها باشد و نگاه داشت حرمت تا زماني است كه مخالفتي با آن‏ها نباشد و ديگر، مهرباني نسبت به خلق خداوند.
بدين دليل سعدي نيز مي‏گويد:
طريقت بجز خدمت خلق نيست به تسبيح و سجاده و دلق نيست (21) كرا دانش و جود و تقوي نبود به صورت درش هيچ معني نبود(22)
به طاعت بنه چهره بر آستان كه اين است سر جاده مي‏راستان(23)
بنابراين سراسر گلستان و بوستان، مشحون از حكايات و داستان‏هايي است كه قصد از آن‏ها، رسانيدن انسان به مرتبه‏ي فراموش شده‏ي انسانيت خود است و مورد خطاب سعدي نيز آن ذات اصلي آدميت است، جداي از هر فرقه گرايي، و در نزد او نَفْس عمل و كار نيك است كه شايسته‏ي تشويق و تكريم است حتي اگر انجام‏دهنده‏ي آن شخص غيرمسلماني باشد چون دختر «حاتم طايي» در اين حكايت كه:
شنيدم كه طي(24) در زمان رسول نكردند منشور ايمان قبول فرستاد لشكر بشير نذير گرفتند از ايشان گروهي اسير
بفرمود كشتن به شمشير كين كه ناپاك بودند و ناپاك دين
زني گفت من دختر حاتمم بخواهيد از اين نامور حاكمم
كَرَم كن بجاي من اي محترم كه مولاي من بود اهل كرم
به فرمان پيغمبر نيك راي گشادند زنجيرش از دست و پاي
در آن قوم باقي نهادند تيغ كه رانند سيلاب خون بي‏دريغ
به زاري به شمشيرزن گفت زن مرا نيز با جمله گردن بزن
مروت نبينم رهايي ز بند به تنها و يارانم اندر كمند
همي گفت و گريان بر اخوانِ طَيبه سمع رسول آمد آوازِ وي(25)
ببخشيدش آن قوم و ديگر عطا كه هرگز نكرد اصل و گوهر خطا
و از اين قبيل‏اند همه‏ي حكايات باب «احسان» در بوستان به طور اخص، و باب‏هاي ديگر بوستان و گلستان به طور اعم، پس از آن‏ها مثنويات مجالس و مواعظ سعدي كه همه در راستاي بيداري همين اصل وجود يعني انسانيت‏اند.
عدل و انصاف و راستي بايد ور خزينه تهي بود شايد
نكند هرگز اصل دانش وداد دل مردم خراب و گنج‏آباد
پادشاهي كه يار درويش است پاسبان ممالك خويش است
يـا:
نخست انديشه كن آنگاه گفتار كه نامحكم بود بي‏اصل، ديوار
چو بد كردي مشو ايمن ز بدگوي كه بد را كس نخواهد گفت نيكوي (26)
و سرانجام به جرأت مي‏توان گفت كه روح بزرگ سعدي، آن چنان فراگير و جهان شمول است كه همچون همه‏ي عرفاي نامدار و واقعي، دشمنايگي و تفرقه را به كناري مي‏افكند و از اين منظر است كه گنجايشي به اندازه‏ي همه‏ي جهان پيدا كرده است؛ همچنان كه خود مي‏گويد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
سعدي به همه‏ي عالم عشق مي‏ورزد؛ جداي از آييني خاص، چون همه‏ي جهان را نماد و تجلي ذات احديت مي‏داند.

پي نوشت :

1 عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركز.
2 . مقالاتي درباره‏ي زندگي و شعر سعدي، دكتر بديع‏الله دبيري‏نژاد، ص 178.
3 . حكمت سعدي، كيخسرو هخامنشي، صص 29 - 26.
4 . سعدي، ضياء موحد، صص 57 - 52 .
5 . مقالاتي درباره‏ي زندگي و شعر سعدي، مجيد يكتايي، صص 403 - 402.
6 . كليات سعدي، محمّدعلي فروغي، ص 77.
7 . همان، ص 42. 8 . همان، صص 202 - 201. 9 . مقالاتي درباره‏ي زندگي و شعر سعدي، صص 186 - 185.
10 . حكمت سعدي، ص 58.
11 . كليات، ص 74.
12 . بوستان، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، صص 81 - 80 .
13 . كليات، ص 85.
14 . ارتفاع: برداشت محصول.
15 . كليات، ص 108.
16 . همان، ص 124.
17 . همان، ص 28.
18 . همان، ص 177.
19 . اينت: شگفتا.
20 . چهارمقاله، صص 41 - 40.
21 . بوستان، بيت 543.
22 . همان، بيت 1124.
23 . همان، بيت 198.
24 قبيله‏ي طي كه شخصيت برجسته‏ي آن حاتم طايي بوده است.
25 . بوستان، بيت‏هاي 1458 - 1448.
26 . كليات، ص 847.

منبع: سراج